عمری تو این وبلاگ به دنبال خودم میگشتم! و وحیران و سرگردان بودم... ولی به نتایج قابل باور تو زندگیم رسیدم طوری که به یه تصمیم قابل باور رسیدم ...واسه خدافظی و دل کندن از این مخروبه تنهایی!بلاخره تصمیم نهایی رو گرفتم و زدم به سیم آخر...(کاری که زودتر ازینها قرار بود انجام بدم)آره بلاخره یه جوری باید باخودم کنار میومدم ..هرچند بگید از ابتدا هم هزاردستان وبلاگ قابل اعتنایی نبوده...نه! ... چون من با این وبلاگ هویت خاصی بخود گرفتم و براساس اون هویت خاص این وبلاگ شکل گرفت و لی امروز دیگه اون هویت گذشته رو ندارم و زندگیم رنگ و بوی دیگه ای داره و با یک هویت واقعی.. در هر صورت من با این وبلاگ زندگی کردم نفس کشید م تب و تاب داشتم و های هوی !!و تونستم روزگاری رو به امیدی سپری کنم..و بتونم گمشده خودمو پیدا کنم...دوستای عزیزی پیدا کنم...و...چون گرفتاریم خیلی و یکی دوتا نیست...ولی وقتی دیدم یکی از دوستان جرات به خرج داد و با همه دلبستگی ها تصمیم خودشو گرفت و وبلاگشو تعطیل کرد منم گفتم باید بلاخره تصمیم قاطع بگیرم و تمام نیرو و توانمو معطوف ساختن آینده ام بکنم ... و فقط نخواستم که این وبلاگو حذفش کنم و هر چند می دونم بود و نبود این وبلاگ فرقی به حال کسی نمی کنه... گفتم شاید به عنوان یک یادگاری مجازی و لاقل به احترام لینک دوستان حذفش نکنم بهتره هرچند می دونم مخاطب اصلی وبلاگم خودم بودم!!...و فقط از دوستان عزیز حلالیت میطلبم اگه حرفی حدیثی بوده که از من رنجیده خاطر شدند ...میخوام که برام دعا کنن و بدونن که منهم همیشه و همه حال خواستار سلامتی و صحت و موفقیت دوستانم را آرزومندم...یاحق
ح.ب(سینا)بیست و سوم ابان ماه هزار سیصدو هشتادو پنج